بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 2
کل بازدید : 124163
کل یادداشتها ها : 148
من هم مأمورم که این حرف ها را بزنم. یکباره چشمش گرد شد که من چه مأموریتی دارم و از طرف چه کسی مأمورم. پرسید: از طرف چه کسی مأمورید؟ گفتم: از جانب خدا... سخت تحت تأثیر قرار گرفت و گفت : این کار خطر دارد؛ مشکلات دارد؛ شما جوانید. گفتم: من فکر نمی کنم بالاتر از اعدام کاری باشد؛ شما بالاتر از اعدام ندارید و من خودم را برای اعدام آماده کرده ام. همه کارهای شما زیر اعدام است .
محل بعدی سخنرانی او حسینیه راغبی بود. "شب تاسوعا در حسینیه ای به نام راغبی که نوچه های [اسدالله] علم، نیز در آن حضور داشتند منبر رفتم . حضار این حسینیه هشتاد درصد از کسانی بودند که وقتی می نشستند باید پایشان را دراز می کردند تا اتوی شلوارشان نشکند. شهر بیرجند شهر اعیان و اشرافی است. [در عین حال ] فقیرترین مردم منطقه ما نیز در شهر بیرجند [هستند.] منطقه خراسان شاید از منطقه بیرجند فقیرتر نداشته باشد. و شاید اشرافی ترین شهرها هم در منطقه پس از مشهد ، بیرجند باشد. در منبری که در این حسینیه رفتم، بار دیگر درباره فیضیه مفصل صحبت کردم. البته حاضرین به همان علت که گفتم خیلی تحت تأثیر قرار نمی گرفتند؛ لیکن از صحبت های من مانند آدم برق گرفته، بهت زده شده بودند و با تعجب گوش می دادند. "
پاسبان های شهربانی درباره این جلسه از قول آقای خامنه ای نوشتند: "علت فقر و بیچارگی ما مردم این است که من و شما و روحانیون نمی توانیم سخنان حق را گفته؛ و در دل ما حبس است. نه دستگاه رادیو می تواند حق را بگوید و نه روحانیون، نه مطبوعات... همه در اختیار یک عده ای است که حقوق مردم را خورده و مردم را به سواری و باربری عادت داده اند. حالا اگر شما می ترسید، من که نمی ترسم بگویم. گرچه به هر کجا وارد و خارج می شوم یکی می گوید این پلیس سراغ تو می کرد، یکی هم می گوید آن پلیس سراغ تو می کرد، و یکی هم می گوید رئیس شهربانی دنبال تو می گشت. مع هذا من که از خیلی آرزوها گذشته ام چرا نگویم؟ ان شاءالله اگر مدت کم یا زیاد در این شهر ماندم دنباله سخنان حق را خواهم گفت. "
خطاب به من گفت : بفرمایید شهربانی. گفتم: شما مأمورید که حکم را به من ابلاغ کنید یا مرا جلب کنید؟ گفت : مأمور جلب شما هستم . من بی درنگ دو رکعت نماز استخاره خواندم و صد مرتبه استخیرالله برحمته خیرة فی عافیه را در راه که با مأمور می رفتم
بعد از این سخنرانی، شهربانی بیرجند فهمید که نبایستی امروز صبح وساطت افراد را برای دستگیر نکردن آقای خامنه ای می پذیرفت.
سروان صارمی، رئیس شهربانی بیرجند معتقد بود : "اظهارات آقای خامنه ای تحریک آمیز بود؛ و به خصوص ادامه گفتار نامبرده در منبر ممکن است منجر به اختلال نظم و اتفاقات سوء احتمالی بشود و طبق مقررات واصله این قبیل اشخاص باید تحویل ساواک گردند." رئیس شهربانی بیرجند درست حدس زده بود . سخنرانی های آقای خامنه ای هر چه به روز تاسوعا نزدیکتر می شد بر هیجانات مردم می افزود. مأموران، صبح روز دوازدهم خرداد/ نهم محرم، به سراغ مدرسه ای رفتند که وی در آن ساکن بود. شب را در اتاقی از آن مدرسه به همراه پنج شش طلبه دیگری که از قم و کاشمر آمده بودند گذرانده بود. آن طلبه ها هم برای تبلیغ آمده بودند. پیش از خواب گفت وگوها درباره سخنانی که سیدعلی در منابر هفتم و هشتم محرم رانده بود، گذشته بود.
"صبح پس از نماز مشغول تعقیبات بودم که دیدم یک نفر وارد اتاق شد؛ چون مدرسه در و پیکر و قفل و بستی نداشت و افراد متفرقه راحت وارد می شدند ... خطاب به من گفت : بفرمایید شهربانی. گفتم: شما مأمورید که حکم را به من ابلاغ کنید یا مرا جلب کنید؟ گفت : مأمور جلب شما هستم . من بی درنگ دو رکعت نماز استخاره خواندم و صد مرتبه استخیرالله برحمته خیرة فی عافیه را در راه که با مأمور می رفتم، گفتم. چون در روایت است که با نماز استخاره، آن چه خیر و صلاح است بر قلب و زبان انسان جاری می شود... وقتی که با آن مأمور راه افتادم، آنهایی که در آن اتاق با من بودند، خیلی متأثر و منقلب شدند، لیکن من ابداً نترسیدم. با این که بار اولی بود که دستگیر می شدم، اصلاً برای من ترس و وحشتی در کار نبود. با ورود به شهربانی مرا به اتاق رئیس، راهنمایی کردند. "
سروان صارمی ، رئیس شهربانی بیرجند که بعدها ارتقاء درجه پیدا کرد و زمانی هم رئیس کلانتری یک مشهد شد، جوان م?دبی بود و با سیدعلی خامنه ای با احترام برخورد کرد. مشخصات شناسنامه ای او را پرسید و یادداشت نمود. سپس به استناد گزارش پاسبان ها، سخنانی را که در منزل آقای سادسی و حسینیه راغبی ایراد کرده بود، مطرح کرد: " آیا شما این حرف ها را در منبر زده اید؟ اشاره کرد به بعضی از حرف هایی که زده بودم؛ از جمله دعوت مردم به شورش و قیام . من انکار کردم . گفت: پس در منبر چه حرف هایی زده اید؟ گفتم: درباره مدرسه فیضیه و فجایعی که در آنجا اتفاق افتاد صحبت کردم؛ چون من طلبه ام؛ مسلمانم. از فجایعی که در مدرسه فیضیه گذشت، سخت متأثرم. خواستم مردم نیز بدانند که بر سر طلبه ها چه آمده است. شروع کرد مرا نصیحت کردن و در پایان گفت: قول بدهید که دیگر از این حرف ها نزنید و بروید . گفتم: من چنین قولی نمی توانم بدهم. گفت: اگر قول ندهید من مجبورم به شما سخت بگیرم، زیرا که مأمورم. گفتم: من هم مأمورم. من هم مأمورم که این حرف ها را بزنم. یکباره چشمش گرد شد که من چه مأموریتی دارم و از طرف چه کسی مأمورم. پرسید: از طرف چه کسی مأمورید؟ گفتم: از جانب خدا... سخت تحت تأثیر قرار گرفت و گفت : این کار خطر دارد؛ مشکلات دارد؛ شما جوانید. گفتم: من فکر نمی کنم بالاتر از اعدام کاری باشد؛ شما بالاتر از اعدام ندارید و من خودم را برای اعدام آماده کرده ام. همه کارهای شما زیر اعدام است . واقعاً مبهوت شده بود و گفت : شما که خود را برای اعدام آماده کرده اید، من به شما چه بگویم؛ پس در اتاق تشریف داشته باشید. "
من از بیرون خبری نداشتم؛ لیکن سر ظهر یکباره دیدم ظرفهای غذا را یکی پس از دیگری برایم آوردند ...مجمعه پشت مجمعه، غذا برای من می آمد. یک مجمعه از منزل آقای...تهامی،یک مجمعه از منزل آقای شهیدی،یک مجمعه از هیأت ابوالفضلی ها و...
سروان صارمی که در این گفت وشنود، همواره با احترام رفتار کرده بود، از اتاق بیرون رفت و استوار پیری برای بازجویی وارد اتاق شد . این مأمور در کار خود مسلط و استاد بود و از روش های موذیانه بهره می گرفت. "من در آنجا زحمت بازجویی را احساس کردم."
پس از پایان بازجویی، آقای خامنه ای را به اتاق دیگری بردند و حبس کردند. " من از بیرون خبری نداشتم؛ لیکن سر ظهر یکباره دیدم ظرفهای غذا را یکی پس از دیگری برایم آوردند ... مجمعه پشت مجمعه، غذا برای من می آمد. یک مجمعه از منزل آقای... تهامی، یک مجمعه از منزل آقای شهیدی، یک مجمعه از هیأت ابوالفضلی ها و..."
آن روز ظهر همه پاسبان ها و افسران شهربانی بیرجند از غذای امام حسین (ع) خوردند؛ کم نیامد. شب عاشورا را در حیاط شهربانی گذراند؛ روی یک تخت و زیر سقف سرمه ای آسمان. صدای نوحه های آن شب به گوشش می رسید. تجربه غریبی بود. چند پاسبان آن اطراف مراقبش بودند ؛ و او منقلب از این که در چنین شبی، دور از منبر و روضه، تنها مانده است.
منبع :مرکز اسناد انقلاب اسلامی- (کتاب شرح اسم)